کار جدیدم رو دوست می دارم...کار قشنگیه بنظر خودم...(ماست فروش کی تاحالا گفته ماست من ترشه؟)ولی...
متاسفانه به علت امتحان های احمقانه ی یونی که واقعا حوصله سربر و افتضاحند....وقت کافی برای هربار نوشتن ندارم...امیدوارم ناراحتی پیش نیاد...هروقت که تونستم می نویسم و سعی می کنم جبران کم کاری هام رو بکنم اما اکثرا آخر هفته پست داریم...
آهان یه توضیحی هم در مورد این رمانم بدم که توجیح شید...
والله اسم رمانم که هست هنگامه....هنگامه به معنی زمان و یا هنگام انجام کاری...
ژانر این رمان:هیجانی.عاشقانه.اجتماعی
لوکیشن:ایران(تهران.ساری).آمریکا(نیویورک)
از زبان اول شخص داستانه که همون دختر گلمونه...احساسات و افکارش کتابی بیان میشن اما مکالمه مکالمه اس دیگه...
تعداد قسمت هاش:به جون خودم خودمم نمی دونم...گاهی اونقدر توی ذهنم پروبال می گیره که وحشت می کنم....انگار قراره تا آخر عمرم ادامه اش بدم...
پایانش هم خوب تموم میشه...قول میدم
اینم یه خلاصه ای که داشته باشید:
داستان ما توی سال92 اتفاق میوفته اما ریشه در دهه ی 60 داره...زمانی که افسون(یکی از زنان رقاصه ی کاباره های آمریکا که در اصل از خونه اش فرار کرده)...با زکریا(پسر خوش قیافه و پولدار کرد که از خانواده ی اصیلی هم هست)ملاقات می کنه و زکریا عاشق زیبایی و جاذبه ی افسون میشه...بهش کمک می کنه و اونو از اون کاباره بیرون میاره...زندگیش رو می سازه و کنارش عاشقی هم می کنه...و بعد از گذشت شش سال...افسون فرزند دومشون رو هم بدنیا میاره...اما...مادر زکریا عشق افسون رو امتحان می کنه و بهش میگه که اونها ورشکست شدند و هیچ پولی ندارند...و افسون هم بچه هاش رو رها می کنه و میره...
و حالا...بعد از گذشت 26 سال...
بابااااااااا....انصاف داشته باشید...کل داستان رو گفتم واستون....نه جدی جدی گفتم اینارو تا بدونید چرا مسیر یک سری از اتفاقات اونطور که باید پیش نمیره و دختر داستان اینطوری شده...باید می دونستید که زکریا و افسون چرا از هم جدا شدن...زمانی که پایه های عشق متزلزل باشه...حتی پول و ثروت هم نمی تونه باعث خوشبخت شدن یک زوج بشه...
عکس شخصیت ها رو هم بعدا میذارم....
دوستون دارم...